برای مطالعه قسمت اول (5 خاطره اول) به ایـــنجــا مراجعه کنید

 

.....................................................................

 

6. از امتحانات سر بلند بیرون آمد

 

استاد حسین تهرانیروزی مجلس جشنی در خانه یکی از محترمین آن زمان برپا بود و شخصیتهای ادبی و هنری مهمی مانند : فروغی ، ملک الشعرای بهار ، استاد صبا ، حبیب سماعی و بدیع زاده در آن شرکت داشتند.

بدیع زاده در این مجلس ، داستان حسین تهرانی و استعداد فوق العاده او را در ضرب نوازی با حضار در میان گذاشت و آنقدر از او تعریف کرد که فوراً کسی را بدنبال حسین تهرانی فرستادند و به این ترتیب حسین تهرانی برای نخستین بار در چنین مجالسی با چنین اساتیدی روبرو شد ، سازها کوک شدند و طبق معمول صبا و سماعی پیش درآمد را شروع کردند و حسین نخستین آزمایش هنری خود را با دو استاد مسلم موسیقی و ریتم آغاز کرد. در آغاز کار، چهره ساده و بی آلایش حسین سبب شده بود که کسی به او توجه نکند ولی پس از شروع چهار مضراب، حضار کم کم  متوجه شدند که با تنبک نواز چیره دستی روبرو هستند. صبا که از همان نگاه اول به استعداد حسین پی برده بود، از این آشنایی خوشحال بود.اما حبیب سماعی که خود ضرب می نواخت، بی میل نبود که سر به سر حسین بگذارد.لذا ریتم را عوض کرد ولی حسین از عهده همراهی آن برآمد.آنگاه نوبت به بدیع زاده رسید که آهنگ ضربی سنگینی را آغاز کرد و حسین هم به خوبی از عهده آن برآمد و چون ساز و آواز تمام شد، فروغی و بهار درباره ظهور هنرمندان نابغه، از قشرهای ناشناخته اجتماع به تفصیل سخن گفتند.اما کار حسین تهرانی و صبا به اینجا ختم نشد واین آشنایی به دوستی و لطف و ارادت بسیار رسید.

 

مردان موسیقی سنتی و نوین ایران،بنقل از منوچهر همایون پور

 

.....................................................................

 

 

7. مرگ عبداله دوامی معروف به دایره المعارف موسیقی(بنقل از استاد شجریان)

 

استاد عبدالله دوامیهمسر استاد دوامی از محل منزل و کوچکی خانه جماران راضی نبود و عبدالله خان را وادار ساخت که آن خانه قدیمی را بفروشد و آپارتمان کوچکی در چهل و پنج متری سید خندان ، بعد از مجیدیه ، نبش یک چهار راه پر رفت و آمد بخرد.استاد دو سه سال آخر عمر را در این آپارتمان بسیار رنج برد و سر و صدای اتومبیلها ، شلوغی محل و هوای آلوده آن ، بویژه در گرمای طاقت فرسای تابستان او را بسیار اذیت می کرد و به همین خاطر همیشه با کنایه می گفت: خانم از اینجا بیشتر از شمیران خوشش می آید. بالاخره زمستان 1359 بود که استاد روزی از خانه بیرون می رود هنگام بازگشت چون کلید آپارتمان را همراه نداشته ، برای اینکه پشت در نماند ، جوانی به سرش میزند و در آستانه 90 سالگی از پنجره بالا میرود ولی در یک لحظه غافل شده و به زمین می افتد. در این حادثه استخوان لگن خاصره اش می شکند و در بیمارستان بستری میشود و به علت فراموشی ، قرص های مسکن که دکتر برایش تجویز کرده بود ، بیش از دستور می خورد و دچار مسمومیت هم میشود و شبانگاه بیستم دی ماه در بیمارستان دار فانی را وداع می کند. ایامی که این حادثه برای عبدالله خان پیش آمد ، من مسافرت بودم . وقتی برگشتم ، آقای پایور تلفن زد که برای دوامی اتفاقی افتاده و در بیمارستان بستری است . فردا سری به او بزن ، همه اش از تو می پرسد. فردا صبح وقتی به بیمارستان رسیدم دیر شده و استاد شب قبل درگذشته بود . خویشان و یاران و شاگردانش خبردار شدند و برای تشییع جنازه و خاکسپاری به بیمارستان آمدند. در سردخانه بیمارستان با دوربین فیلمبرداری که یکی از شاگردان استاد آورده بود به عنوان آخرین یادبود از جنازه اش فیلم گرفتند و در بهشت زهرا شست و شو داده و به خاک سپرده شد.

 

ماهنمامه کِلک ، دی 1370 – شماره 22 بنقل از فصلنامه هنری آوا

 

.....................................................................

 

 

8. برای کوک ویلون سه بار کتک خوردم!

 

استاد مجید وفادارمجید وفادار می گوید:" یادم می آید یک روز برای کوک ویلون  خواستم پیش معلمم بروم.از خانه که بیرون آمدم،بچه ها مشغول بازی بودند.با تیر کمان سنگی انداختند،به پشت گوشم اصابت کرد  و من از شوقی که به موسیقی داشتم،درد و سوزش آن را احساس نکردم.چون یک مرتبه وارد دالان منزل استادم شدم،ترسید و با آرشه ی ویلون زد پشت دستم،این شد دوتا کتک. برگشتم منزل.پدرم گفت دستت چی شده؟ گفتم:هیچی .گفت: پشت گوشت چرا خون می آید؟ یک سیلی زد توی گوشم، این شد سه تا کتک. خلاصه برای یک کوک ویلون سه بار کتک نوش جان کردم"

 

چهره های موسیقی ایران تالیف شاپور بهروزی

 

.....................................................................

 

 

9. دو نفر کم سه نفر زیاد !

 

استاد عبادیاحمد عبادی گفته: " یکبار از طرف هنرهای زیبا ، با حسین ملک به پاریس ، برای شرکت در کنگره موسیقی بین المللی ، دعوت شدیم. در این کنگره هنرمندانی از اکثر کشورهای دنیا شرکت کرده بودند تماشاگران به قدری زیاد بودند که من واقعاً دچار وحشت شده بودم و فکر میکردم چگونه صدای سه تار من به گوش این جمعیت چند هزار نفری خواهد رسید. حتی شب قبل از اجرا به ملک گفتم: بهتر است آبروی خود را نبریم و از زدن سه تار منصرف شویم. چون به هیچ وجه فکر نمیکردم این ساز کوچک من بتواند مورد توجه مردم قرار گیرد و در همان حال به یاد حرف پدرم افتادم که می گفت: دو نفر برای شنیدن صدای سه تار کم است و سه نفر زیاد. به هر حال برنامه من شروع شد و من سه تار زدم. در تمام مدت اجرا نفس از کسی  بر نمی آمد. وقتی کنسرت به پایان رسید چند بار  به درخواست مردم ، برنامه من تکرار شد و بعد تماشاگران به صحنه ریختند که از من امضا بگیرند.این موضوع اشک به چشمان من آورد و به این فکر افتادم که چرا مسئولان امور توجه ندارند که این ساز دارد کم کم از بین می رود و هیچ اقدام جدی برای حفظ آن صورت نمی گیرد."

 

چهره های موسیقی ایران تالیف شاپور بهروزی

 

.....................................................................

 

 

10. با وساطت صبا از اخراج ما صرف نظر کرد

 

استاد خالدیمهدی خالدی گفته: "گویا سال 1320 بود، آن هنگام رادیو هر شب ، یک ربع برنامه سلو داشت که زنده پخش میشد. شبی از این شبها نوبت به من رسید. من و آقا مهدی غیاثی نوازنده ضرب رفتیم که برنامه را شروع کنیم . غیاثی، نوازنده ضرب و آدم شوخی بود . کارش را همیشه با مسخرگی و طنز شروع می کرد.غیاثی به من گفت : مهدی من امشب باید در رادیو بخوانم. این گفتگوها درست در زمانی است که ما از پله های در ورودی رفتیم بالا و داخل استودیو شدیم. گوینده آمد در اتاق فرمان و اعلام برنامه کرد که : اینک ساز سلو ، هنرمند جوان مهدی خالدی به همراه ضرب غیاثی اجرا می گردد. و دیگر من فرصتی پیدا نکردم که به غیاثی تاکید کنم مبادا بخوانی. به هر حال شروع کردم به دشتی زدن ، رسیدم به چهار مضراب. حالا هر چه می خواهم سرو تهِ این چهار مضراب را هم بیاورم ، تمامش کنم و آواز بزنم غیاثی ضرب را ول نمی کرد.یک حالتی هم داشت زلفهایش را می ریخت توی صورتش و چشمانش را روی هم میگذاشت و می رفت توی عالم خودش. حالا من دارم ویلن می زنم ، یک وقت دیدم غیاثی سری تکان داد و با همان حالتی که ضرب می گرفت شروع کرد به خواندن این شعر :

 

از نمکدان تو من خوردم اندک نمکی                   نمکم گیرد اگر با تو کنم بی نمکی!

 

 

آ.....ها ها ها ، ها، آی رپتو ، پتو ، آی پوتی ........... شروع کرد به خواندن این اراجیف.حالا ساعت در حدود ده و نیم شب است . تمام اعضای استودیو ریختند پشت در اتاق فرمان ، برنامه هم که آزاد است و دارد پخش می شود. حسین زاهدی که رئیس استودیو بود ، آنقدر از این حالات و گفتار غیاثی خندیده بود که روی زمین می غلطید.خلاصه جنجالی بپا شده بود.وقتی که برنامه تمام شد به غیاثی گفتم : آخر پدر آمرزیده ، تو که می خواستی بخوانی ، لااقل یک شعر حسابی می خواندی. این مزخرفات چی بود که خواندی؟ فردا دم در هنرستان من به غیاثی می گفتم تو برو تو و غیاثی به من میگفت تو برو تو. چشمتان روز بد نبیند مرحوم آژنگ دعوای مفصلی با ما کرد . گفت : این لوطی بازی ها چه بود درآورده بودید و می خواست ما هر دوی ما را اخراج نماید.اما با وساطت شادروان صبا از این کار صرفنظر کرد ولی دستور داد یک ماه از حقوق من و دو ماه از حقوق غیاثی کسر نمایند"

 

چهره های موسیقی ایران تالیف شاپور بهروزی