هشتم اسفند ، هشت تصنیف و پنج خاطره از مخملین صدای ایران

امروز بیست و سومین سالگرد درگذشت مخملین صدای ایران ، استاد غلامحسین بنان بود.روزی که موسیقی ایران یکی از بزرگترین حافظان و بزرگترین تاثیرگزاران خود را از دست داد.علاقۀ شدید بنده به این استاد گرانقدر موجب شکل گیری مطالبی مثل : این مطلب ، این مطلب ، این مطلب ، این مطلب و این مطلب ، در مطالب گذشتۀ وبلاگ آواز شده و قصد من در این مطلب تکرار مکررات نیست!.پنج خاطره از استاد بنان را به همراه هشت تصنیف از زیباترین تصنیفهای ایشان را برای دانلود می گذارم ، باشد که مورد توجه عزیزان و بازدید کنندگان وبلاگ قرار گیرد.


علی تجویدی : شبی
پس از فراغت از اجرای برنامۀ گلها با هم بر آن شدیم تا از میدان ارگ به
سوی استودیوی گلها در ساختمان رادیو که در آنجا قرار داشت ، ساعتی بسوی
شمال تهران پیاده قدم بزنیم.در میان راه بنان از من پرسید : بنظر تو چگونه
می توانیم از دستگاه سه گاه به آواز بیات اصفهان تغییر مقام کنیم و باز از
بیات اصفهان به شور و سپس به سه گاه برگردیم ؟ هر دو در بدست آوردن راهی
مناسب به زمزمه مشغول شدیم و هم چنان در یافتن پاساژی بودیم که این تغییر
مقام یا به اصطلاح مرکب خوانی به گونی ای لطیف و خالی از تصنع انجام
گیرد.خوب یاد دارم که ساعت خروج ما از استودیو ساعت 7 بعد از ظهر بود و
راهپیمایی و جستجوگری ما آنچنان پی گرفت که گذشت مکان و زمان را فراموش
کردیم و آنگاه به خود آمدیم که یک ساعت از نیمۀ شب گذشته بود ، تازه
دانستیم نزدیک پل رومی شمیران قرار داریم و در این مدت خستگی و گرسنگی و
تشنگی را به شور و شوق هنر و پویش و همدلی ، را همه از یاد برده بودیم اثر
آنچه گذشت ، پدید آمدن آهنگ « یاد کودکی » بود که در آن سیر آهنگ از بیات
اصفهان به سه گاه و سپس به شور و برگشت فرود به بیات اصفهان است و هر گاه
این آهنگ را می شنوم یاد فراموش نشدنی آن شب برایم زنده می شود.
از نور تا نوا – علی تجویدی

فریدون حافظی :
بیاد دارم شبی در منزل مجید وفادار در خدمت بنان و رهی معیری و چند تن
دیگر گرد آمده بودیم.آن شب بنان را نه چنان دیدم که دریافته بودم.او آواز
نمی خواند ، پرواز می کرد ، به روانی و سبکی نسیم دستگاهی به دستگاه دیگر
و از گوشه ای به گوشۀ دیگر پر میکشید.گاه من و گاه وفادار او را همراهی می
کردیم ، در آن حال که وی به تمامی گوشه های ردیف سر می کشید و مرکب خوانی
می کرد ، نگران بودم نتواند به پرده ای که از آن آغاز کرده بود
بازگردد.ولی آنگاه دچار شگفتی شدم که او به قدرت حنجرۀ نیرومند خود از
همان راههایی که عبور کرده بود ، پایگاه به پایگاه بازگشت و به پردۀ
نخستین رسید.گویی سازی در حنجره داشت که با استادی ، و به هر گونه که
اراده می کرد آن را می نواخت و چنین هنرنمایی ، حتی برای نوازندگان چیره
دست که به پرده های دست افزار موسیقی آشنایی کامل دارند بسی دشوار است و
از عهدۀ همه کس ساخته نیست ، تا چه رسد به خواننده ای که صدا را در حنجرۀ
خویش می پرورد.
از نور تا نوا – فریدون حافظی

محمد رضا شجریان : من
هر وقت آواز بنان را از رادیو یا تلویزیون می شنیدم ، منقلب میشدم ، و اشک
می ریختم و روزی که به قزوین سفر می کردم ، یک صفحه از صدای دلنشین او را
با خود داشتم تا یک تحریر او را تقلید کنم ، از تهران تا قزوین بیش از
پنجاه بار آن را گذاشتم و سرانجام به آموختن آن توفیق نیافتم !.
از نور تا نوا – محمد رضا شجریان

بیژن ترقی : روزی
در ادارۀ رادیو و در اطاق برنامۀ گلها به استاد بنان برخوردم ، در حالی که
با دوستان دیگر سر گرم صحبت بودند.گویا در زمینۀ تلفیق شعر و موسیقی گفتگو
می کردند.با دیدن بنده دوستان را مخاطب ساخته ، گفتند : فیالمثال همین
تصنیفی که ایشان ساختهاند و چندی پیش اجرا شد ، متاسفانه خوانندۀ آن ،
نه چگونگی حالت واقعی آهنگ را درک کرده و نه به پیام و مضمون شعر توجهی
داشته است.سپس شروع کردند به خواندن چند فراز از تصنیف مزبور ، من که در
تمرین و ضبط آن آهنگ حضور داشتم و می اندیشیدم که آهنگ و شعر بی نقص است ،
با شنیدن صدای بنان و چگونگی بیان شعر و تلفیق آن با آهنگ و زیروبم و
لطیفه های صدای ایشان احساس کردم ، شعر چنان حالتی به خود گرفت که مرا که
سرایندۀ آن اشعار بودم از خود بی خود کرد ! آنچنان که گویی دریچۀ دیگری از
عالم موسقی بر من گشوده میشد.در آن هنگام بود که به معنی واقعی تلفیق شعر
و موسقی پی بردم و از آن پس توجهم به اجرا و چگونگی تسلط خواننده دربهتر
عرضه کردن راز و رمز شعر و موسیقی جلب شد و سعی کردم این موضوع بسیار حساس
را هنگام سرودن تصنیف نیز در نظر داشته باشم.
از نور تا نوا – بیژن ترّقی

همسر بنان : بنان
، آوازی در دستگاه چهارگاه دارد که روی صدای ظلی خوانده است.ماجرا از این
قرار بود که بنان با ظلی شرط می بندد که روی صدای او بخواند.ظلی می گوید
نمی توانی ، آن وقت بنان روی حرفش می ایستد و بعد خود ظلی بلند می شود و
بنان را در آغوش میگیرد و به او صمیمانه می گوید که من شرط را باختم.از
وقتی وزیری و خالقی تشخیص دادند که بنان بهتر است پایینتر بخواند او
ترجیح داد صدایش را پایین بیاورد.خوب خیلی ها هستند که ممکن است فریادشان
تا کوه البرز هم برود ولی شعرشان نا مفهوم است نه صحیح.امروز خواندن به
تنهایی ، هیچ لطفی ندارد.صدا باید گرم و مطبوع باشد.
ادبستان- اسفند 1370 – همسر بنان

در ادامه می توانید هشت تصنیف از تصنیف های استاد غلامحسین بنان را دانلود کنید.

1- الهۀ ناز :
شعر : کریم فکور
باز اي الهه ى ناز با دل من بساز
كين غم جان گداز برود زبرم
گر دل من نياسود از گناه تو بود
بيا تا ز سر گنهت گذرم
باز ميكنم دست ياری بسويت دراز
بيا تا غم خود را با راز و نياز
ز خاطر ببرم
گر نكند تير خشمت دلم را هدف
به خدا همچون مرغ پر شور و شرر
به سويت بپرم
آنكه او ز غمت دلبندت جز من كيست ؟
ناز تو بيش از اين بحر چيست ؟
تو الهه ى نازی در بزمم بنشين
من تو را وفا دارم بيا كه جز اين
نباشد هنرم
اين همه بي وفايي ندارد ثمر
به خدا اگر از من نگيری خبر
نيابي اثرم

2 - توشۀ عمر :
شعر : معینی کرمانشاهی
چون درای کاروان در میان شبروان
بانگ عمر ما می رسد به گوش
با گذشت این و آن می دهد ندا زمان
هر سحر، که ای: خفتگان به هوش
بی خبر، آمدی، همچو رهگذر بی خبر، می روی، توشه ای ببر
عمر دیگر کی دهندت ؟
داستان ها در زمانها مانده از کاروانها
زین حکایت با خبر شو
تا بماند، داستانی از تو هم در زبانها
نیمه شب از رهگذری می گذری در سفری
بی خبر از قافله در گوشه صحراها
در دل این دشت سیه جان تو ای مانده به ره
گمشده در پیچ و خم شوق و تمنّاها
نکنی گر هوسی ، ملکوتی نفسی تو که مرغ فلکی ، منشین در قفسی
ز چه دل بسته شوی ؟ به خدا خسته شوی
چو مرادت نبود به مرادی برسی
چون درای کاروان در میان شبروان
بانگ عمر ما می رسد به گوش
با گذشت این و آن می دهد ندا زمان
هر سحر که ای خفتگان به هوش
3 - بلاکش
شعر : ؟
نبود آرامی به دل ناشادم دهد این دل آخر به خدا بر بادم
ز چه با دست غم به بلا افتادم ز چه بر گوش کس نرسد فریادم
نتوانم که بنالم ز پریشانی به چه راهم بکشاند غم پنهانی
همه شب همه شب مستی مدهوشی
همه جا همه جا حسرت خاموشی
زدل رسوا به کجا بگریزم به کجا تنها به کجا بگریزم
ز پریشانی به کجا رو آرم ز غم دنیا به کجا بگریزم
تا بلاکش باشم من در آتش باشم
به چه پایی بگریزم ز شرار دل
به چه صبری بنشینم به کنار دل
4 - بهار دلنشین
شعر : بيژن ترقی
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر تا که گلباران شود کلبه ویران من
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر تا که گلباران شود کلبه ویران من
بازآ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم چون لالهء تنها ببین بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام عشقت غم دیرینه ام باز آ کنون در این بهار سر را بنه بر سینه ام

5 - افسون ساز
شعر : فروغی بسطامی
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت
چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد نوک مژگان را به خون آب جگر خواهم گرفت
نعرهها خواهم زد و در بحر و بر خواهم فتاد شعلهها خواهم شد و در خشک و تر خواهم گرفت
انتقامم را ز زلفش مو به مو خواهم کشید آرزویم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت
یا به زندان فراقش بی نشان خواهم شدن یا گریبان وصالش بی خبر خواهم گرفت
یا بهار عمر من رو بر خزان خواهد نهاد یا نهال قامت او را به بر خواهم گرفت
یا به پایش نقد جان بیگفتگو خواهم فشاند یا ز دستش آستین بر چشم تر خواهم گرفت
یا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاد یا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت
یا لبانش را ز لب همچون شکر خواهم مکید یا میانش را به بر همچون کمر خواهم گرفت
گر نخواهد داد من امروز داد آن شاه حسن دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت
بر سرم قاتل اگر بار دگر خواهد گذشت زندگی را با دم تیغش ز سر خواهم گرفت
باز اگر بر منظرش روزی نظر خواهم فکند کام چندین ساله را از یک نظر خواهم گرفت
با سر و پای مرا در خاک و خون خواهد کشید یا به رو دوش ورا در سیم و زر خواهم گرفت
گر فروغی ماه من برقع ز رو خواهد فکند صد هزاران عیب بر شمس و قمر خواهم گرفت
6 - بخاطر تو
شعر : ؟
بر دل ما تیر بلا می بارد از نگهی عشوه گری کشته مرا با چشم دل سیهی
بر نگهی جان بازم چشم تو ای مهنازم دل من تو به یک نگهت جانا شیدا کردی
ز شرار نگه به دلم شوری بر پا کردی
به یکی ساغر شد دل و دین از دستم
چه به جانم کردی که چنین سر مستم
7 - هستی
شاعر : ؟
هستی چه بود قصه پر رنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی آشفته خيالی
ای هستی منو مستی تو افسانه اي غم افزا
کو فرصتی که لذتی بريم از شب وصالی
ز هستی نصيبم بود درد بینهایت
چنان نی ندارم سر شکوه و شکايت
چرايی غمین اقامت گزین به درگاه می فروشان
گريز از محن چو من ساغری بزن ساغری بنوشان
هستی چه بود قصه پر رنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی آشفته خيالی
ای دل چه ز جانم خواهی ای تن ز چه جانم کاهی
ترسم که جهانی سوزد از دل چو برارم آهی
به دلم نرود .؟. زان باشد
چه کنم که جهان همه رويا باشد
بگذر ز جهان همچون من افشان به جهانی دامن
بزمم سيه اما سازد جمع دگران را روشن
هستی چه بود قصه پر رنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی آشفته خيالی
ای هستی منو مستی تو افسانه اي غم افزا
کو فرصتی که لذتی بريم از شب وصالی
8 - بوی جوی مولیان ( به همراه مرضیه )
شعر : رودکی
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماهست و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سروست و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر بگنج اندر زیان آید همی
پینوشت : ماه قبلی (بهمن ماه) که گذشت ، وبلاگ آواز وارد چهارمین سال فعالیت خود شد.امیدوارم در سه سالی گذشته ، کمکی هر چند کوچک و نا چیز به گسترش موسیقی کشورم در بین مردم و جوانان ایرانی در جای جای دنیا کرده باشم و همچنین امیدوارم رضایت شما بازدید کنندگان و دوستان عزیز را با مطالب وبلاگ توانسته باشم جلب کنم.